( 123)هر زمان نزعیست جزو جانت را |
|
بنگر اندر نزع جان ایمانت را |
( 124)عمر تو مانند همیان زر است |
|
روز و شب مانند دینار اشمر است |
( 125)میشمارد میدهد زر بیوقوف |
|
تا که خالی گردد و آید خسوف |
( 126)گر ز که بستانی و ننهی به جای |
|
اندر آید کوه زآن دادن ز پای |
( 127)پس بنه بر جای هر دم را عوض |
|
تا ز واسجد واقترب یابی غرض |
( 128)در تمامی کارها چندین مکوش |
|
جز به کاری که بود دردینمکوش |
( 129)عاقبت تو رفت خواهی ناتمام |
|
کارهایت ابتر و نان تو خام |
نزع: جان کندن.
دینار اِشمَر: که دینار شمارد، و هر دینار که بر دارد از مجموع کم مىشود.
ماییم نظارگان غمناک زین حقّه سبز و مهره خاک
کین حقّه و مهره تا به جاىاند سر کیسه عمر مىگشایند
(خاقانى، تحفة العراقین)
وُقوف: در مثنوى بیشتر به معنى آگاهى و اطلاع به کار رفته است.
عقل فرعون ذَکىِّ فیلسوف کور گشت از تو نیابید او وقوف
2665/د2
لیکن در این بیت «بىوُقُوف» به معنى بىوقفه، بدون درنگ است.
خُسوف: در لغت به معنى «گرفتن ماه» است، لیکن در این بیت استعاره از رفتن جان از تن است و پایان یافتن روزهاى زندگى.
داد حق عمرى که هر روزى از آن کس نداند قیمت آن در جهان
خرج کردم عمر خود را دم بدم در دمیدم جمله را در زیر و بم
2191- 2190 1
گر ز کُه بستانى: نظیر:
اگر باران به کوهستان نبارد به سالى دجله گردد خشک رودى
(گلستان سعدى، ص 156)
عوض نهادن: کنایه از طاعت و تقرب است به خدا. (هر روز رفته از عمر را عوضى از طاعت بنه).
وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ: به سجده در آى و نزدیکى جوى.[1]
ابتر: ناتمام، دم بریده.
نان خام ماندن: کنایه از کار آخرت را نساختن.
( 123) در هر آن براى یک جزء از جان تو حالت نزع و جان کندنى است در این نزعهاى جزئى ایمانت را وارسى کن . ( 124) عمر تو چون همیان زر مسکوک است و روزها و شبهائى که مىگذرد هر یک چون شمارنده دینار است که از آن زرها خرج مىکند . ( 125) بىملاحظه زرها را شمرده مىدهد تا همیان خالى شده و عمرت بسر آید . ( 126) اگر فى المثل از یک کوهى کم کم بردارى و چیزى بجاى آن نگذارى بالاخره کوه از پاى در آمده به آخر خواهد رسید . ( 127) پس هر دمى از عمر را که از دست مىدهى عوضى بجاى آن بگذار تا مطلوب خود را از« وَ اُسْجُدْ وَ اِقْتَرِبْ» بیابى و در عوض صرف عمر بدرگاه خداوندى نزدیک شوى . ( 128) در هر کارى این قدر کوشش بىفایده نکن و جدیت خود را فقط در کار دین آشکار کن . ( 129) عاقبت تو خواهى رفت و کارهایت ناتمام مىماند کارها ناقص مانده و تو خام و نپخته از دنیا مىروى.
مولانا هر لحظهْ زندگی را یک عمر جداگانه میبیند که در آن انسان زاده میشود و میمیرد و در لحظهْ دیگر دوباره زاده میشود. (پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است) در اینجا هم میگوید: پیش از آنکه مرگ همشیگی فرا رسد، در این لحظهها ایمان را نگهدار و مراقب باش. مولانا زمان را مثل کسی میبیند که سکههای زر میشمارد و به دیگری میپردازد و سکههای او روزهای عمر است که از دست میرود. «خسوف» کنایه از پیری و مرگ و پایان فرصت است. فرصت را باید پاس داشت. اشاره به آیهْ سوره «علق» دارد که سجده و عبادت را وسیلهْ نزدیکشدن به خدا میداند. «عوض» به معنای لحظهها و روزهای عمر یا همان سجده و عبادت است. به عبارت دیگر، عمر را با توجه به حق و عبادت او بگذران تا به خدا نزدیک شوی. برای انجام هر کاری نباید جوش بزنی، مگر کاری که به دین و ایمان مربوط میشود. در این کار تا میتوانی بجوش و بکوش. خاصیت دنیا این است که سرانجام، تو بدون آنکه کارهایت را تمام کرده باشی، از این دنیا رخت خواهی بست و کارهایت ناقص و نان تو ناپخته میماند. «نان تو خام»، یعنی قوت و غذای روحانی که عبارت از علوم و معارف است، خام خواهد ماند و بهرهای نخواهی برد. مولانا به سستی و تنبلی توصیه نمیکند، بلکه همیشه میان کار و جدّ و جهد و توکل و توجه به حق، حدّ وسط را ترجیح میدهد (کشت کن، پس تکیه بر جبّار کن).
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |